هفتمین سال از علم یابی
داشتیم یک معلم به چه زیبایی
معلمی ازدنیای ادبیات
نه از دنیای علوم و ریاضیات
میگفت از سعدی و مولونا
نه از بهلول و ابوعلی سینا
ازهمان موقع شروع کردم به شعر
گفتم از مادر،دبیر از درس و مهر
گفتم از افریده های خالقم
گفتم از مهر و محبت،مادرم
گفتم از احساس خوب قلب ها
گفتم ازلطف خدای باصفا
از زمین و اسمان خورشید و ماه
ازشب و روز هنگام پگاه
شعر من این بود ای یاران من
ای همسفران شعر ای دوستان من
هدیه به معلم دلسوزم سروده ی خودم
برگ ها ها به ارامی ازدرخت خداحافظی میکردند
و منتظر قطار بادمیشدند تا سوار شوند
بعضی ها که جامی ماندن به
پای درخت می افتادند با التماس
خواهش میکردند که به روز های اول
بازگردند و سروقت سوار قطار شوند و
زندگی پر ارزشی را شروع کنند
پس بیاییم ماهم سروقت به قطار سر نوشت
برسیم وزندگی پرارزشی را شروع کنیم